وقتی فرشته ای عاشق شد🤍⛓ <6>
خواب بلند شد و به سمت اتاق لونا رفت...
پدرشون امشب اونارو به سرزمین فرشتگان احضار(درست؟:/)کرده بود..
و این باعث استرسش میشد که از قضیه بو برده بود؟..
با فکر اینکه لونا خواب باشه
آروم وارد اتاق شد و لونا رو دید
که داره موهاش رو میبنده(اسلاید 3)...
(اسلاید ۲ لباسش:)
تهیونگ:سلام خواهر ... فکر میکردم خواب باشی...:)
لونا:سلام...نه!..میدونی که عادت دارم
بی صدا کارام رو انجام بدم ...
این یکی از ویژگی های بارز لونا بود..
به شدت ساکت و بی سر و صدا..
جوری که اول که به دنیا اومده بود
تهیونگ از ماموریت برگشت..
نمیدونست خواهری که انتظار
به دنیا اومدنش رو میکشیده
یه هفته توی خونه کنارش زندگی میکرده....
وقتی فهمید که مادرش برای کار به زمین اومده بود..
و توی نامه ازش خواسته بود
مواظب خواهر کوچیکش باشه:)
لونا:پات درد میکنه؟
تهیونگ:نه خیل....
حرفش با صدای زنگ خونه قطع شد...
لونا:من باز میکنم:)
و بعد با آرامش زاتی که توی وجودش بود به سمت در رفت...
از سوراخ در بیرون رو نگاه کرد که
جونگکوک رو دید که دستش توی جیبش بود و به در نگاه میکرد..
تیشرت یاسی رنگ و شلوارک سفیدی پوشیده بود که باعث میشد لونا شک کنه اون فرشتست یا جونگکوک...
نفس عمیقی کشید..
دستش رو روی دستیگره ی سرد در گذاشت و در رو باز کرد...:)
لونا:سلام:)
جونگکوک:سلام...دیشب گفتم نظافت داریم...برای اون اومده بودم دنبالتون ..
لونا:اوه..بله ممنون...الان بردارم رو صدا میکنم بریم...
و بعد در رو باز گذاشت و رفت دنبال تهیونگ توی اتاق که صداش کنه..
جونگکوک هم از سر کنجکاوی...(آرههه:/)
نگاهشو به خونه داد..
خونه حدودا ۵۰ ۶۰ متر بود
کاغذ دیواری های بنفش یاسی داشت
و پارکت هم سفید بود
تلوزیونی نداشت و یه دست مبل آبی،بنفش وسط سالن بود...
آشپزخونه سمت چپ خونه بود ..
و سمت راست 4 تا در داشت
که نشون میداد خونه دوخوابس
با بیرون اومدن لونا و تهیونگ نگاهش رو از خونه گرفت و به اونا داد..
لونا لباس اسلش سبز پوشید بود..
در صورتی که تهیونگ یه بلوز شلوارک سفید پوشیده بود و کاملا متضادش بود
(خب...)
لونا اول از خونه خارج شد و کنار جونگکوک وایستاد تا تهیونگ در رو ببنده و برن...
چند دیقه بعد هر سه توی لابی مجتمع مشغول تمیز کاری بودن...
همسایه ها ساختمون رو برعهده گرفته بودن..
یه سری حیاط و پارکینگ رو
و لونا،تهیونگ،جونگکوک هم لابی و نگهبانی رو ...
تهیونگ شیشه هارو پاک میکرد
لونا و جونگکوک هم داشتن طی میکشیدن ...
هر سه توی سکوت مشغول انجام کارشون بودن که این سکوت با سر خوردن لونا روی زمین شکست:/
خب....
کامبک....
بعد یه مدت ..
بایبای
..
کپی ممنوع
کیم.ایسومی:/
پدرشون امشب اونارو به سرزمین فرشتگان احضار(درست؟:/)کرده بود..
و این باعث استرسش میشد که از قضیه بو برده بود؟..
با فکر اینکه لونا خواب باشه
آروم وارد اتاق شد و لونا رو دید
که داره موهاش رو میبنده(اسلاید 3)...
(اسلاید ۲ لباسش:)
تهیونگ:سلام خواهر ... فکر میکردم خواب باشی...:)
لونا:سلام...نه!..میدونی که عادت دارم
بی صدا کارام رو انجام بدم ...
این یکی از ویژگی های بارز لونا بود..
به شدت ساکت و بی سر و صدا..
جوری که اول که به دنیا اومده بود
تهیونگ از ماموریت برگشت..
نمیدونست خواهری که انتظار
به دنیا اومدنش رو میکشیده
یه هفته توی خونه کنارش زندگی میکرده....
وقتی فهمید که مادرش برای کار به زمین اومده بود..
و توی نامه ازش خواسته بود
مواظب خواهر کوچیکش باشه:)
لونا:پات درد میکنه؟
تهیونگ:نه خیل....
حرفش با صدای زنگ خونه قطع شد...
لونا:من باز میکنم:)
و بعد با آرامش زاتی که توی وجودش بود به سمت در رفت...
از سوراخ در بیرون رو نگاه کرد که
جونگکوک رو دید که دستش توی جیبش بود و به در نگاه میکرد..
تیشرت یاسی رنگ و شلوارک سفیدی پوشیده بود که باعث میشد لونا شک کنه اون فرشتست یا جونگکوک...
نفس عمیقی کشید..
دستش رو روی دستیگره ی سرد در گذاشت و در رو باز کرد...:)
لونا:سلام:)
جونگکوک:سلام...دیشب گفتم نظافت داریم...برای اون اومده بودم دنبالتون ..
لونا:اوه..بله ممنون...الان بردارم رو صدا میکنم بریم...
و بعد در رو باز گذاشت و رفت دنبال تهیونگ توی اتاق که صداش کنه..
جونگکوک هم از سر کنجکاوی...(آرههه:/)
نگاهشو به خونه داد..
خونه حدودا ۵۰ ۶۰ متر بود
کاغذ دیواری های بنفش یاسی داشت
و پارکت هم سفید بود
تلوزیونی نداشت و یه دست مبل آبی،بنفش وسط سالن بود...
آشپزخونه سمت چپ خونه بود ..
و سمت راست 4 تا در داشت
که نشون میداد خونه دوخوابس
با بیرون اومدن لونا و تهیونگ نگاهش رو از خونه گرفت و به اونا داد..
لونا لباس اسلش سبز پوشید بود..
در صورتی که تهیونگ یه بلوز شلوارک سفید پوشیده بود و کاملا متضادش بود
(خب...)
لونا اول از خونه خارج شد و کنار جونگکوک وایستاد تا تهیونگ در رو ببنده و برن...
چند دیقه بعد هر سه توی لابی مجتمع مشغول تمیز کاری بودن...
همسایه ها ساختمون رو برعهده گرفته بودن..
یه سری حیاط و پارکینگ رو
و لونا،تهیونگ،جونگکوک هم لابی و نگهبانی رو ...
تهیونگ شیشه هارو پاک میکرد
لونا و جونگکوک هم داشتن طی میکشیدن ...
هر سه توی سکوت مشغول انجام کارشون بودن که این سکوت با سر خوردن لونا روی زمین شکست:/
خب....
کامبک....
بعد یه مدت ..
بایبای
..
کپی ممنوع
کیم.ایسومی:/
۶.۸k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.